اعتکافِ دل



سرِ سفره اولین قاشق غذارو توی دهنم گذاشتم. صدای حرف زدنش و من رو مورد خطاب دادنش رو میشنوم. همونطور که غرق فکرم به حرفاش گوش میدم.

_ آبجی؟! تو اگه تو جنگ باشی و تشنت باشه. یکنفر دیگه هم کنارت باشه که تشنشه. تو آب یکم داری اونم آب نداره. تو اون آب رو میدی اون آدم بخوره یا خودت میخوری؟!

همینطور ذهنم مشغول و گیج در گیج بود که با این سوالش گیج ترم کرد!  دارم بهش فکر میکنم وفکر میکنم. هم نمیخوام تیریپ فداکاری بردارم هم نمیخوام از خودم و شرایطم توی اون موقعیت بگذرم. تشنگی توی جنگ شرایط راحتی نیست !توی ذهن این کوچولو ها چی میگذره با این سوالای فلسفی و عجیبشون؟!

منکه جوابی برای سوالش نداشتم. شما باشین چه جوابی میدین؟! اصلا چه عکس العملی توی اون موقعیت نشون میدید؟!


حالم بهتر شده بود اما هنوز گمان میکردم قدرت جاذبه ده برابر شده است. بندنم احساس خستگی مفرت داشت. سرم به اندازه وزنه ده تُنی بروی گردنم سنگینی می کرد اما از روز قبل حالم جا آمده تر بود. درست نمیدانم دو روز به ولادت امام هشتم بود یا سه روز. اما میدانم، حسرت سفر مشهد به دلم سنگینی میکرد آن هم با آن حال روحی مفتضحی که من داشتم. خودم و مامان تنها بودیم. مامان مثل اینکه چیزی یادش بیاید گفت: نرگس یه اتفاق جالبی افتاد. داداشت باهام صحبت کرد و گفت که به طاها(پسر عموم) گفته وقتی رفتی مشهد توی حرم برای آبجیم دعا کنی تا زودی حالش خوب بشه. بچم وقتی داشت برای من میگفت، اشک توی چشماش حلقه زد.

مامان تعریف میکرد و همان لحظه خودم به وضع حقله بستن اشک در چشمانم را حس کردم. فکر نکنم مامان فهمیده بود چون به حدی اب در چشم و بینی ام آن چند روز روانه شده بود که فرصت اشک نبود. قلبم پر کشید بیش برادر عزیز تر از جانم. به وقت هایی که اون ناخوش احوال می شد و من مثل مرغ سر یا پر کنده می شدم. حقیقتا جانم بود. با حال بدش تب دار و عصبی می شدم. اما ان حرف مامان برایم خیلی شگفت انگیز و قشنگ و پر از حس خوب بود. نمی دانستم اینقدر برای برادر 7 ساله ام ارزش دارم. حال بماند چقدر در اعماق دلم قربان صدقه اش رفتم. اما همین دعای کودکانه اش به من فهماند من حق ندارم حتی برای درد کوچک و پیش پا افتاده ای مثل سرماخوردگی به خودم فشار بیاروم و تسلیمش شوم چه برسد بلایی مثل کنکور که میدانم عزیزانم چقدر نگرانم هستند. خانواده عزیزم♥️


#کار-درست

به عنوان یه جوان ایرانی رای دادم چون ایرانم رو دوست دارم و برای پیشرفتش تلاش میکنم. ایران مثل مادر من میمونه اگر بیشتر از مادر خونی ام دوستش نداشته باشم کمتر دوستش ندارم. برام کشور و مسائلش بسیار مهمه و هرچقدر هم که گرفتار مشکلات باشه من از اعماق وجودم دوستش دارم و افتخار میکنم که ایرانی ام. به برکت وجود خورشید هشتم ولایت ان شاءالله ایرانی آباد و آزاد خواهیم داشت. ایرانی که نگاه خاصه صاحب امان(عج) رو داره.

 و اینکه اگر بدونم کاری که وظیفمه و انجام ندم دشمن رو شاد میکنه، با سرسختی حتماانجامش میدم :)


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

تیم الماس های فوراور labtap مقاله‌های سایت دامپزشکان pndironware piruzy انشا pardisannews آموزشی فرهنگی آموزش تحلیل تکنیکال chakavakava